ლ عشق بی پایان ლ

فریاد زدم دوستت دارم صدایم را نشنیدی!

اعتراف کردم که عاشقم ، جرم مرا باور نکردی!

گفتم بدون تو میمیرم ، لبخندی تلخ زدی !

از دلتنگی ات اشک ریختم ، چشمهای خیسم را ندیدی!

چگونه بگویم که دوستت دارم تا تو نیز در جواب بگویی که من هم همینطور!

چگونه بگویم که بی تو این زندگی برایم عذاب است ، تا تو نیز مرا درک کنی!

صدای فریادم را همه شنیدند جز او که باید میشنید!

اشکهایم را همه دیدند!

آشیانه ای که در قلبت ساخته ام تبدیل به قفسی شده که تا آخر در اینجا گرفتارم!

گرفتار عشقی که باور ندارد مرا ،

فکر میکند که این عشق مثل عشقهای دیگر این زمانه خیالیست ، حرفهای من بیچاره دروغین است!

حالا دیگر آموخته ام که کلام دوستت دارم را بر زبان نیاورم ، دیگر اشک نریزم و درون خودم بسوزم !

اگر دلتنگت شدم با تنهایی درد دل کنم و اگر مردم نگویم که از عشق تو مردم !

اما رفتنم محال است ، عشق که آمد ، دیگر رفتنی نیست ، جنون که آمد ، عقل در زندگی حاکم نیست!

آنقدر به پایت مینشینم تا بسوزم، تا ابد به عشقت زندگی میکنم تا بمیرم !

گرچه شاید مرا به فراموشی بسپاری ، اما عشق برای من با ارزش و فراموش نشدنیست است!

شنبه 28 تير 1393برچسب:, :: 16:26 :: نويسنده :

همیشه مهم توبودی اگه غروری بود برای تو بود......

اگه احساسی بود بازم برای تو بود....

ومن قانع به یه نگاهت بودم........

نگاهی که همیشه یه چیزی شبیه غم غریب یا یه غروب پاییزی توش بود .........

یه حسی بهم میگفت باهات نمی مونه وحالا نمیدونم حرفات رو باور کنم یا کارات رو.......

دل به کلمات عاشقانت بسپارم یا از کارای نا مهربونت دلگیر بشم.......

می بینی هنوز هم برنده ی این بازی تویی

و

هنوزم دل من نمیخواد مرگ عاطفه هارو باور کنه.......

شنبه 28 تير 1393برچسب:, :: 15:11 :: نويسنده :

مهم نيست کف پات روشسته باشي يا   نه! 

 

 

حتي مهم نيست که کف پات نرمه يا زبر !

 

 

مهم اينه که وقتي پات رو تو زندگيه کسي ميزاري و

 

 

از زندگيش عبور مي کنی

 

 

وقتي که مهلتت تموم شد و فقط رد پات موند

 

 

اونقدر اون رد پا خواستني باشه که به کسي اجازه نده

 

 

پاهاش رو روي رد پات بذاره .

 

 

بتونه با نوک انگشتاش دور تا دور جاي پات رو لـــمس کنه و لبخند بزنه .

 

 

بتونه مثل بچه ها انگشتاش رو بزاره رو جاي انگشتاي پاتو چشم هاشو ببنده        

 

حس کنه که هنوز داری باهاش قدم میزنی

شنبه 28 تير 1393برچسب:, :: 14:27 :: نويسنده :

 

 

 

آروم آروم به نبودنت عادت میکنم چون هیچوقت داشتنت رو تجربه نکردم....

 

 

 

دیگه به داشتن چشمهای پر از حسرتم عادت کردم ...

 

 

 

سهم منم همینه تنهایی تنهایی تنهایی

 

 

 

انقدر این بغض گلومو سنگین کرده که حتی نمیتونم حرفامو اینجا بنویسم.

 

 

 

دیگه بی هوا خندیدن رو یاد گرفتم

 

 

 

دیگه تنهایی رو خیلی وقته یاد گرفتم .......

 

 

 

تو نگرانم نشو همه چیز را یاد گرفتم ...

 

 

 

یاد گرفتم چگونه با تو باشم بی انکه تو باشی یاد گرفتم نفس بکشم...

 

 

 

بی تو...و بیاد تو

 

 

 

یاد گرفتم چگونه نبودنت را با رویای با تو بودن و جای خالی ات را با خاطراتت پر کنم....

 

 

 

خوش به حال اونی که دستای تو رو میخواد بگیره...

 

 

 

یادت باشه هنوز تو قلبمی...

 

 

 

حسود نیستم ولی به شریک زندگیت حسودیم میشه...

 

 

 

مواظب خودت باش.

 

 

 

 

شنبه 28 تير 1393برچسب:, :: 14:19 :: نويسنده :

یادت ﺑﺎﺷﺪ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ..
ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻣﯿﻤﺎﻧﺪ ،
ﺑﺮﺍﯾﺶ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺗﻮ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﯾﺎ ﺯﺷﺖ ...
ﭼﺎﻗﯽ ﯾﺎ ﻻﻏﺮ ...
ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺍﺷﺘﻨﺖ ﻣﯽﺟﻨﮕﺪ
ﺑﺎ ﻫﺮ ﻭﺳﯿﻠﻪ ﻭ ﺍﺑﺰﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﺩﻡ ﺩﺳﺘﺶ ﺑﺎﺷﺪ..
ﺑﺮﺍﯼ ﻧﮕﻬﺪﺍﺷﺘﻨﺖ ،
ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﮐﻨﺎﺭ ﺗﻮ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﻫﻤﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﺪ ...
ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰﺵ ﻣﺎﯾﻪ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﺩ
ﺍﺯ ﺟﺎﻧﺶ ... ﻣﺎﻟﺶ ... شخصییتش ...
حتی ﺁﺑﺮﻭ ﻭ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭﺵ ...
ﻓﻘﻂ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﺗــــــﻮ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﺑﺎﺷﯽ

شنبه 28 تير 1393برچسب:, :: 11:58 :: نويسنده : MORTEZA

تنها ادامه می دهم در زیر باران

حتی به درخواست چتر هم جواب رد میدهم

میخواهم تنهایی ام را به رخ این هوای دو نفره بکشم

ببار باران من نه چتر دارم نه یار

شنبه 28 تير 1393برچسب:, :: 11:40 :: نويسنده : MORTEZA

باز هوا بارانی است.

 

باز دلم تنگ است.

باز قلم هوای اضافه کردن سطور ناخوانده تورا دارد.

دیگر چه بگویم ؟؟؟؟؟؟؟

چه بنویسم؟؟؟؟

درد دلم را با که بگویم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

دیگر به هوای اینکه شاید روزی این نوشته ها را نشانت بدهم.نمیتوانم چیزی بنویسم

چون فقط خواب برگشتن تو برایم رویایی زیباست.

دیشب خوابت را دیدم.رویایی زیبا بود.ما؛باهم،در کنارهم،بی کنایه،بی دعوا،یک رنگ ،دل ها صاف،قلب ها لبریز

 

محبت،چشم ها نمناک از گرمایه عشق نه تر از بی وفایی

یک لحظه از اون خواب هنوز هم پشت پلک هایم نشسته

برق چشمانت،لبخند قشنگ چشمهایت قبل از جدایی هنوز هم بخاطر می اوری؟؟؟؟؟؟؟؟

هنوز هم ان  لحظه واضح تر از خورشیدپیش چشم هایم هست.

سپیده که دم زد،غصه دلم را پر کرد.می دانستم که خوابم اما دلم نمیخواست با رویای تو خداحافظی کنم.

دلم نمیخواست جای رویای شیرینم را با واقعیت تلخ زندگی عوض کنم.با کابوس نبودنت......

کابوسی که در خواب هم نمیدیدم که به واقعیت بپیوندد.

باز هم صبح شد

باز هم دنیا به من لبخند زد و باز هم بی محلی من لبخند را بر لبانش خشک میکند........

شنبه 28 تير 1393برچسب:, :: 1:40 :: نويسنده :


 

 

 

در قلب کوچکم فرمانروایی میکنی

 

 

بدون هیچ نایب السلطنه ای

 

 

 

کسی نمیداند چه لذتی دارد

 

بهترین پادشاه جهان را در دل داشتن...

جمعه 27 تير 1393برچسب:, :: 23:19 :: نويسنده :

 

 چــہ حــــــســـ خـــوـبــــے בآرے

 

 

  مے بینے بـــہ کـــسے

 

 


کـــہ رهَـــآتـــ  کـــرבهـــ

 

 

بـــב جـــوریے بهتـــ ظـلمــ   کـــرבهــ ،

 


בیگـِــہ نـَــہ

نـــیازے בآرے و نـَــہ احســـاســـے ...

وَلـَــــے اوـטּ בآرهـ از بـــے تو بـــوבטּ مـــیمیـــره ..

دو شنبه 23 تير 1393برچسب:, :: 2:0 :: نويسنده : MORTEZA

دلم تنگ شده برا روزایی که:


شبا اس میدادی" مال خودمی "


روزا بیست بار اس میدادی" دوست دارم "


ولی قهر میکردم،قبل از اینکه بخوابی اس میدادی" آشتی نکردیمااااااا
"


" هنوز قهری "


دلم تنگ شده حیف که چه زود گذشت

دو شنبه 23 تير 1393برچسب:, :: 1:39 :: نويسنده : MORTEZA